زبان خدا از یادم رفته ست

می خواستم توانایی بخشیدن مرا داشته باشی. کاش می فهمیدی که اشتباه هم می کنم. که متاسفم. که می خواستم می شد برگشت به گذشته و اشتباه نکرد. می خواستم مرا ببخشی. می خواستم بخواهی که ببخشی. تنهایی مرا امروز تنها خدا پر می کند. خدایی که ایکاش قهر با من نمی کرد. تا جلوی اشتباه کردن مرا می گرفت. کاش یادم بود به کدامین زبان صدایش کنم

تنها مرز زمانی

تنها مرزی از زمان که شناختم،

تنها تلقی من از نبودن شد و من انگار که از رفتنم ماندگار شدم.

می دانی ؟ ترک که می کنیم گاهی تنها جرقه ای، حجم خالی نبودنمان را شعله می زند. اینجاست که جسور اگر باشی، فریاد می زنی…

تنها مرزی از زمان که شناختم، آغاز ترسیم هویت من شد

آقای دیزل

دیزل یه سگ بولداگ خنده داره که من تا 21 جون ازش نگهداری می کنم. الان نیم ساعته که داره با یه تیکه طناب کشتی می گیره. هر از چند گاهی هم یه نگاهی به من می کنه که یعنی منم برم بازی کنم!! این توضیح رو فعلا داشته باشین چون تا 16 روز دیگه زندگی من مجوعه ای از حرکات این موجود خواهد بود. البته به شرطی که وقتی برای وبلاگ آپدیت کردن برای من بذاره

از کوچه تا خدا


به دنبال من نگرد
به دنبال من نیا
من از اینجا تا دور
من از آنجا تا من
من از شب تردید
تا صبح یقین باد
من از سکوت
تا فریاد
من از کوچه های ساده تاریک
تا خدا
قد کشیده ام
به دنبال من نگرد
به دنبال من نیا
من روزهاست
تا حقیقت امیدی
که از روزهای من گریخت
تا حقیقت آسمان روشن
من از کوچه تا خدا قد کشیده ام