در این دو سال و خرده‌ای

پست آخر را روزی گذاشتم که فهمیدم آلما را باردارم. اندازه‌ی هسته‌ی نارنج بود. چیزی به دو ساله شدنش نمانده. آنقدر تمام جهانم را از خودش پر کرده است که نمیدانم قبل از آلما چه طور زندگی می‌کرده‌ام.

من مادر عزیزترین دخترک جهانم. کم‌کم باید دوباره خودِ قبل از آلما، این سیب همیشگی‌ام را به یاد بیاورم.

Author: تصویر

نوشتن تمام عمر با من بود. خیلی‌ قبل تر از خواندن. قبل تر از دست خط.. یازده سال “شب‌های کاغذی” را نوشتم. معجونی‌ از آنچه بر من می‌گذشت بود. بیرونی و درونی‌. من یک اهوازی ریشه دارم در خاک جنوب که اوایل بیست سالگی، مهاجرت کردم به البرتای کانادا. نوشته‌هایم را گاهی‌ سرما احاطه می‌‌کند، گاهی‌ داغی خاطره هام. یک جایی‌ فهمیدم که جز “عبور” چاره‌ای نیست. حالا هر روز، سرد یا گرم، ایران یا کانادا، تهران یا اهواز یا ادمونتون، عبور کردن را تمرین می‌کنم.

One thought on “در این دو سال و خرده‌ای”

  1. I missed having a mother’s heart. But to get even a glimpse into that world through another woman’s eyes… it is a beautiful thing. So glad we could reconnect. You before Alma… I remember… and you were beautiful and joyful and compassionate. You were a good friend. I am so grateful for you… You are a precious soul.

Leave a comment